شفیع بهرامیان- روزنامهنگار – تئاتر هنری نمایشی و متأثر از مراسم آیینی است که حداقل ۲ هزار سال است در میان نوع بشر رواج داشته است. براین اساس میتوان گفت تئاتر بهعنوان یکی از هنرهای هفتگانه تا حدود زیادی رنگ و بویی بومی برای هر جغرافیا و سرزمین دارد گرچه به لحاظ ساختار و چارچوب میتوان گفت استاندارد و معیاری جهانمشول بر آن حاکم است و بر همین اساس نیز حکم به مقایسه و داوری تئاترهای ملل مختلف، میتوان داد.
چند سالی است که به همت دلسوزانی چون “رسول بانگین ” و برخی دیگر از فعالان هنری و فرهنگی، چندین تئاتر در ارومیه بر روی سن رفته و موردتوجه علاقهمندان قرارگرفته است.
البته انتظار این است به فراخور حمایت و پشتیبانی مردم از چنین فعالیتهایی؛ کیفیت و کمیت چنین آثاری نیز افزایش یابد تا بتوان پیوندی عمیق و وثیق میان مخاطب و گروههای هنری بالأخص در حوزه نمایش به وجود آورد.
آنچه اما نگارنده در چند نمایش ۴ سال گذشته و بالأخص “دورترین شهر جهان” به نظاره نشسته شاید با عینک رسانهای و علیرغم نقاط قوت بسیار، واجد چند نقد سطحی بوده است:
نمایش دورترین شهر جهان که به گمان رنگ و بویی از ۲ سبک رئالیسم و سمبولیسم داشت روایتگر رنجها و دردهای مردمانی است که به دنبال شهر (استعاره از سرزمین) خود میروند و نمییابند.
سبک نمایش احتمالاً مبتنی بر تکگویی (مونولوگ) یا منودرام است و فقط در ۲ صحنه کوچک شاهد دیالوگ و حضور یک راوی دیگر در صحنه هستیم. (وجدان شخصیت اصلی داستان)
منودرام یا تکگویی مشکلترین سبک نمایش در تئاتر است و علاوه بر توانایی کلامی و همچنین تناسب و سنخ صدا و همچنین صدابرداری استاندارد، به مهارتهای والای زبان بدن بازیگر (آکتور) نیازمند است؛ براین اساس برای بازیگر-کارگردان جوان نمایش دورترین شهر جهان (خانم سمانه میرزایی) شاید کمی زود مینمود تا با این شکل بر روی سن قرار گرفته و در برابر خیل تماشاگران قرار گیرد چه اینکه گرچه زبان بدنی مناسب داشت اما صدایش شاید مناسب سبک مونودرام نباشد.
اصرار و تأکید بر حضور بازیگران زن در نمایشهای ۴ سال اخیر حوزه تئاتر هم البته پدیدهای است که قابل نقد و بررسی است؛ ایکاش تعادل در این حوزه حفظ شود.
علاوه براین، این نقد به آقای بانگین وارد است که برخلاف مشی بزرگانی چون قطبالدین صادقی و بهرام بیضایی و سایر پیشکسوتان حوزه تئاتر بسیار زود اجازه داده است که شاگردانش در کسوت کارگردان، نمایشهایی را با حضور خیل بزرگ مردم بر صحنه برند که به گمان نگارنده و علیرغم شایستگیهای آنان، این امر کمی زود مینمایاند و شاید سبب تنزل جایگاه هنر نمایشی چون تئاتر در ارومیه و گسست پیوند عاطفی مردم با سالنهای نمایش شود.
تئاتر و دیالوگهای آن در کنار نوع پوشش و منش و روش آکتورهای آن، جملگی باید نماینده و مبین زبان و رسوم رسمی و معیار مردمی باشد که هر دو سوی سالن (سن و تماشاگران) به آن تعلق دارند. شاید استفاده از “زبان محاوره ” برای هنری چون تئاتر بهاندازه فیلم و سریال تلویزیونی و سینمایی مناسب نباشد و بهتر آن است دیالوگهایی نمایش فاخر و بهداشتی بماند.
درهرصورت مردمی که در این رخوت و سکون هرگونه فعالیت هنری، چنین مشتاقانه در سالن نمایش حاضر میشوند چشمانتظار کارهای قویتر و صدالبته بانظم، دیسیپلین، صدابرداری، نورپردازی و گریم و بازیگردانی بهتر از آن چیزی هستند که در آخرین اجرای نمایش دورترین شهر جهان (بالای سن و پایین سن) به نظاره نشستهاند.
دورترین شهر جهان در محتوا (Content) غنی اما به لحاظ شکل و نحوه ارائه (Treatment) علیرغم نقاط قوت فراوان اما دارای نقاط ضعفی بود که انتظار این است در سایر کارهای نمایشی گروههای فعال نمایشی ارومیهای موردتوجه قرار گیرد.